چهارشنبه 9 اسفند
موسم تنهایی من و تو
خزان دوباره رویاها
پشت هر زمستان بهار بود
نه شروع دوباره برگ ریزانها
اشک چشم گلها یخ زد
از فراق ریزش باران ها
کوه مهجور و تنها ماند
چون خورشید ماند پشت ابرها
به اندازه فصلی تحمل باید
بهار من ماند بعد زمستانها
پی نوشت ۱ :
چهارشنبه ۹ اسفند شاید تلخ ترین روز عمرم بعد از فوت پدرم بود ، نمی دونم و نمی تونم توضیح خاصی بدم ولی خوب باید یه مدت تنها باشم و به تنهایی و تنها بودن عادت کنم فقط امیدوارم که این مدت خیلی زود سپری بشه.
پی نوشت ۲ :
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته ...
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 8:30 توسط محسن
|