قاب عکس پدر

پاییز رسید و تو نیستی

شبهایش بلند خواهد شد 

 سرمایش نوازشگر روزهای بی تو بودن  را نهیب می زند

 با خاطراتت گرما بخش شبهای سردمان بودی

سومین فصل بی تو آغاز شد

 که نبودنت در هر فصل

خود حدیث مفصلی بود از دلتنگی هایمان

روزگار من بی تو سخت است

 که مانند کوه تکیه گاهم بودی 

روزگارمان بی تو تلخ میگذرد همچنان

اما

با شهد ناب ترین گلها هم شیرین نخواهد شد

این روزها همیشه منتظر حضور تو بودیم

اما نیستی و جایت قاب عکسی از آخرین تصویر تو نشسته

 

پی نوشت ۱:

این روزها بیشتر از قبل دلتنگت شدم پدر

بیشتر از قبل دلم برای خودم تنگ شده

پی نوشت ۲:

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

قصه هام قصه درده

گستردم با دستان خود

سجاده ای رو به قبله خیالی

از چشمه خون خود طهارت گرفتم

زجای بوسه دشنه بی وفایی

به پهلوی کوه استوار

تا فریاد کشد هر قطره آن

سرانجام عشق را دریابید

دست آویز پیامبر باب الحوائجی شدم

که ناتوان از برآورده کردن حاجات خویش است

ما را بس از یگانه پرستی

خدای من همان بتی است

که محتاج به من است !

کفر من دین من است !

مرا از تیغ مترسانید ،

که بوسه تیغ

 داغ ترین بوسه دنیا بود.

پی نوشت :

۱. به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیز ترینم....

۲. این پست عین واقعیت بود .

جاده لغزنده است

سخت است چشمانت به سوی جاده ای باشد

که نا پیداست در آسمان ؛

 وزش هر نسیم عوض میکند مسیر آن را

و راه را گم میکند با چشمک ستاره ای

کور سوی امیدم به سر انجام راه

بسته شد با ریزش آخر کوه

ندیده بودم تابلوهای اخطار را

 لغزنده است جاده و ریزش دارد کوه!

پی نوشت :

یادش به خیر اولین ترانه این وبلاگ

تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفرینم

تا غمه بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم

محال

بی شمار بود آرزوهایم

و شاید گاهی دست نیافتنی

ولی ای کاش ساده ترین آنها را

برآورده می کردی ،

آرزویم بود قدم زدن در کنار تو

بر روی بال ستاره ها

از کنار ساحل زیباترین اقیانوس

تا بلندای بلند ترین قله عاشقی

پی نوشت :

دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم...

چهارشنبه 9 اسفند

موسم تنهایی من و تو

خزان دوباره رویاها

پشت هر زمستان بهار بود

نه شروع دوباره برگ ریزانها

اشک چشم گلها یخ زد

از فراق ریزش باران ها

کوه مهجور و تنها ماند

چون خورشید ماند پشت ابرها

به اندازه فصلی تحمل باید

بهار من ماند بعد زمستانها

پی نوشت ۱ :

چهارشنبه ۹ اسفند شاید تلخ ترین روز عمرم بعد از فوت پدرم بود ، نمی دونم و نمی تونم توضیح خاصی بدم ولی خوب باید یه مدت تنها باشم و به تنهایی و تنها بودن عادت کنم فقط امیدوارم که این مدت خیلی زود سپری بشه.

 

پی نوشت ۲ :

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته ...

 

 

 

 

 

 

تار زن

به کدام سو می روی تار زن !

جا مانده زخمه تارت کنار رود سپید

که ، بریده سیم های آن را ؟

کجا جا گذاشته ای تکه های دلت را؟

که دوان دوان به سوی تاریکی می روی؟

شاید ، خورشید تو پشت آن همه کوه بلند

کنار جنگلی پر از درختان سرو آزاد

در قفس شیشه ای یک دیوانه زنجیری

اسیر دست تزویر شده !

راز

رقص دو قناری بر شاخه اقاقیا

صدای رودخانه وحشی

میان زوزه باد

در لا به لای برگهای درختان سر به آسمان کشیده

پنهان میکنند بوسه های عاشقانه خورشید را به روی کوه بلند

تولدی دیگر

طلوع خورشید ،

 چشمان منتظر

به مشرقی دیگر

برای طلوعی تازه

تولد دختر خورشید

خورشیدی دیگر

نوری ابدی

تابناک بر

کوه های مشرق زمین

ستاره باران میکند تمام آسمان را

تولد تو

زنده میکند امید را

برای این کوه همیشه تنها

پی نوشت : تولد امسال حال و هوایی دیگر دارد...